۲۶ مرداد ماه، سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی است که در این روز ٱسرای عملیات‌های بسیاری چون خیبر به کشور بازگشتند.

هشت سال دفاع مقدس، از ارزشمندترین دوران انقلاب اسلامی ایران است که زیباترین تصاویر و رویدادها به نقش کشیده شد. جوانان ما با شرکت در عملیات‌های مختلف عشق و علاقه خود را به وطن‌شان نشان دادند و از ناموس، شرف و ملت خود دفاع کردند.

یکی از این عملیات‌ها، عملیات خیبر بود که در سوم اسفندماه ۱۳۶۲ در منطقه هورالعظیم آغاز شد و در ۲۲ اسنفند ماه با برجای گذاشتن ۳۰ هزار کشته و زخمی به پایان رسید.

امروز به سراغ ٱسرای تبریزی عملیات خیبر رفتیم که همگی در ۱۳۶۲/۱۲/۵ اسیر شده‌اند و پس از هفت سال به میهن اسلامی بازگشتند. اکثر آنها آن زمان ۱۷ سال داشتند و در اوج جوانی خود بودند.

پای صحبت‌های آنها نشستیم و از سخنان زیبای آنها بهره‌مند شدیم:

​​​​​​دوران اسارت، تلخی‌ها و شیرینی‌های خاص خود را داشت

اسماعیل خلنچی یکی از اسرای عملیات خیبر که به‌عنوان پیشکسوت جمع است، به ایسنا می‌گوید: سال ۱۳۶۲ در عملیات خیبر اسیر شدم که از مناطق حور العظیم و حور المجنون عبور کرده و تا چندین کیلومتری بصره هم پیشروی کرده‌ بودیم و به علت اتمام مهمات و عدم پشتیبانی و تدارک اسیر شدیم که آن زمان من ۲۷ سال داشتم.

وی ادامه می‌دهد: پس از خدمت سربازی به‌عنوان بسیجی به جنگ اعزام شده بودم، آن زمان در کردستان سرباز بودم و پس از آن اعزام و در عملیات خیبر اسیر شدم؛ دو سال در بدترین شرایط کردستان سربازی کرده بودم و شش ماه از سربازی من گذشته بود که جنگ شروع شد و پس از خدمت مدتی در آذربایجان شرقی سپری کرده و سپس به جنگ اعزام شدم.

وی می‌افزاید: آن زمان جوانان احساس تکلیف کرده و به جنگ می‌رفتند و من هم با دیدن آنها احساس تکلیف و دین کردم، البته خانواده هم مخالف بود اما نیاز جامعه بود که برویم و از انقلاب و کشور خود دفاع کنیم.

خلنچی با اشاره به فیلم‌های ساخته شده در خصوص اسرا، خاطرنشان می‌کند: فیلم‌هایی که در خصوص اسارت منتشر می‌شوند، یک درصد فشار آنجا را هم نمی‌توانند به تصویر بکشند چراکه شکنجه روحی آنجا را نمی‌توان نشان داد؛ روزی از بزرگان صلیب سرخ که سوال شد که درصد روانی در اردوگاه به چه اندازه است؟ به کمپ ۱۷ آمد و به همکاران گفت برای من سوال شده است که آیا واقعاً درصد روانی شما کمتر است! دوستان ما گفتند ما اسارت را عبادت می‌دانیم و به دلیل عقاید خود به جنگ آمده‌ایم.

وی ادامه می‌دهد: هیأتی از سازمان ملل به موصل آمده بودند گفتند در اردوگاه که قدم می‌زنیم، فهمیدیم که وضع شما نامناسب است اما اینکه چگونه تحمل می‌کنید عجیب است! و به همین دلیل عراق را به خاطر اردوگاه خیبری‌ها محکوم کردند.

وی یادآور می‌شود: اسارت هم تلخی و شیرینی‌های خود را داشت اما رحلت امام خمینی(ره) تلخ‌ترین خاطره بود که بدون اختیار همه گریه کردیم.

این آزاده هفت سال دفاع مقدس می‌گوید: هفت سال اسیر بودم و در اردوگاه‌های موصل دو، رمادیه، تکریت و صلاح الدین سکونت داشتم و به علت وقوع مسائل مختلف چهار بار تبعید شده بودم؛ برخی از افراد در اردوگاه بودند که مسئله‌دار بودند، با دشمن ارتباط خوبی داشتند و یا حتی مخالف نظام بودند، با آنها برخورد می‌کردیم و همین دلیل تبعید می‌شدیم.

شکنجه‌های دوران اسارت 

وی در رابطه با شکنجه‌های دولت عراق متذکر می‌شود: وقتی وارد اردوگاه می‌شدیم، تونل وحشت زده بودند، مسیر از ماشین تا آسایشگاه را از هر چند متر سربازها ایستاده و با شلاق، کابل یا دسته اسرا را کتک می‌زدند، روزانه تنبیه گروهی داشتیم، در اتاق‌های بازجویی از پنکه آویزان کرده و کتک می‌زدند،شوک  برقی وارد می‌کردند، شب را می‌خوابیدیم، اما به طور ناگهانی وارد شده و فریاد کشیده و همه را کتک می‌زند اما بدترین کتک خوردن من زمانی بود که در اثر مسئله‌ای دعوا کرده و گروهبان با خط کش مهندسی که وسط آن تیغه داشت،‌ از فرق سرم میزد و با تمام وجود درد می‌کشیدم؛ بنابراین هر روز اردوگاه شکنجه خاصی داشت.

وی اظهار می‌کند: در زمان تبادل کمپ ۱۷ بودم و ژنرال نزار گفته بود که ما را از همه آخر به کشور منتقل کنند، آخرین گروه اسرا ما بودیم و صبح راه افتادیم به مرز رسیدیم و به دلیل اختلافات ایران و عراق تا اذان مغرب در ماشین ماندیم که طولانی‌ترین روز عمر من آن روز بود، انتظار این روز بیشتر از انتظار هفت سال بود، پس از غروب آفتاب از مرز گذشتیم و با گذر از پل همه به سجده شکر نشستند.

فوتبال ایرانی‌ها و عراقی‌ها 

خلنچی در ارتباط با فوتبال دوره اسارت بیان می‌کند: فوتبال در اسارت نبود اما تنها فوتبال با عراقی‌ها در اردوگاه ۱۷ رومادیه پس از آتش بس اتفاق افتاد و میدان بازی را خودمان درست کردیم، عراقی‌ها پیشنهاد دادند تا مسابقه دهیم، حاج ابوترابی هم گفت بازی کنید و در طی چند ماه چندین بار بازی کردیم تیم ما هم خوب بود، محمد خلخالی، امیر شکوهی از تیم ملی امید همه در جبهه بودند و هر بار هم مساوی کرده یا می‌باختیم؛ چندین روز به تبادل مانده بود که برای آخرین بار بازی کردیم، پنج گل زده بودیم، حاج آقا ابوترابی گفت «اسمال آقا تو رو خدا بسه» گفتم «حاجی تا حالا هر چی گفتی گفتم چشم ایندفعه رو بیخیال»؛ ۱۲ گل زدیم و صبح دیدیم سربازان نیستند فهمیدیم در زندان هستند و فرمانده فهمیده بود که ما تاکنون عمدا می‌باختیم تا به آنها مرخصی دهند.

وی اضافه می‌کند: شورشی در کمپ رمادیه شد که ژنرال نزار و ابریشم‌چی منافق آمده بودند، شورش شد و شعار دادیم و بچه‌های جدید را هم تحریک کرده بودیم تا ابریشم‌چی را به سنگ بستند و با ژنرال نزار هم به بحث و گفت‌وگو نشستم و گفتم نباید ابریشم‌چی در اینجا حرف بزند او هم قبول کرد و گفت «والله انت اسد» منم هم گفتم «لا انا اسماعیل» و شورش هم به خاطر حضور منافقین بود که وعده می‌دانند تا ما را به خود جذب کنند و به هر کشوری که می‌خواهیم ببرند اما تنها تعداد انگشت شماری رفتند.

وی خاطرنشان می‌کند: عبدالزهرا یک جاسوس بود که عراقی‌ها ها را تحریک کرده بود و به دلیل حرف او پس از افطار آمدند و به طرز وحشتناکی کتک زدند، حتی چشم کسی افتاد و دست و پای کسی شکسته شد اما مجبور شدیم عبدالزهرا را به نوعی تنبیه کنیم. 

این اسیر عملیات خیبر ادامه می‌دهد: در رمادیه پیاز وسیله بزرگی بود و از پوست و آب آن نامه نامرئی می‌نوشتیم که عراقی‌ها فهمیدند و از این پس سرباز آورده، پوست کنده، پخته و می‌بردند، هواپیمای ما را عراقی‌ها دزدید به رمادیه آوردند و خلبان‌های آن در اردوگاه گشتی می‌زدند و مرد پیری در اردوگاه به نام عمو فریدون بود و برای نشان دادن سختی اسارت گفت «به امام بگو در دنیایی که موش فوتبال بازی می‌کند، اسیر پیاز پیدا نمی‌کند».

غذاهای دوران اسارت 

وی در خصوص غذاهای اسارت می‌گوید: در کل اسارت غذا آش بود که فقط آب، برنج و عدس داشت و در طول این مدت خیلی از لبنیات و تخم‌مرغ هم نبود، صبحانه آش و ناهار برنج آمریکایی بود و گوشت آنها عمر چندین سال داشتند و مانند کاموا کشیده می‌شدند، گاها گوشت را با کدو، گوجه فرنگی، بامیه و بادمجان می‌دادند که روغن نداشت و با آب می‌پختیم و اصلا خوب نبودند، نان‌ها را دندان نمی‌برید از نظر خورد و خوراک در مضیقه بودیم.

اردوگاه خیبریان، تنها اردوگاه برپا کننده نماز جماعت 

وی با بیان اینکه تنها اردوگاهی که نماز جماعت در آن برگزار شد، اردوگاه خیبری‌ها بود، با اشاره به یکی از شیرین‌ترین خاطرات خود یادآور می‌شود: روزی فوتبال بازی می‌کردیم که شوت زدم و از سر همه رد شد و کلاه سرباز عراق را با خود برد، سر این اتفاق موهای مرا کوتاه کردند بعد آن روزی نماز می‌خواندیم، نصرتی نیز به من اقتدا کرد و این سرباز هم جلوی ما ایستاده بود، من از ترس سه بار به سجده رفتم.

 

توکل بر خدا، تنها راه تحمل شکنجه‌های دوران اسارت

علیرضا نصرتی، دیگر اسیر این دوران نیز با اشاره روزهای بازگشت اسماعیل خلنچی می‌گوید: روزی به خانه اسماعیل رفتم از مادر او که آبا می‌گفتیم، پرسیدم اسماعیل کی میاد؟ پس فردا؟ با ناامیدی گفت به خدا نمی‌دانم همچنین از اسرا نقل شده است که آبا سر کوچه می‌نشست و برای اینکه سراغ اسماعیل را از آنها نگیرد، از محله‌ دیگری می‌رفتند تا آبا آنها را نبیند.

وی با اشاره به بدترین شکنجه‌ها ادامه می‌دهد: یکی از دوستان ما با افسر عراقی بحث کرد، افسر گفت بگو منو ببخش، او هم گفت «ببخشید برای خدا است، لاکردار تو سگ کی باشی» سر این حرف او را به ستون بستند و پاهای او را سوزاندند و تا چهار سال از پاهای او عفونت می‌آمد.

وی می‌افزاید: در کتک زدن‌ها با گفتن ذکر «یا فاطمه الزهرا» یا «لا حول و لا قوه الا بالله» درد نمی‌کشیدیم و خدا کمک می‌کرد. 

نصرتی خاطرنشان می‌کند: آیت الله مطهری کتابی به نام تحریفات عاشورا دارد و این فیلم‌ها نیز تحریفات اسارت هستند و به دروغ به تصویر کشیده شده‌اند و به نوعی توهین به ما است اما در هر صورت اگر ولی امر ما امروز هم حکم کند، همه آماده به خدمت هستیم و از هیچ جناح چپ و راستی پیروی نکرده و مطیع امر ولی فقیه هستیم.

وی همچنین می‌گوید: در بغداد ما را خیس کرده و کتک زدند، در سالن بزرگی حبس بودیم و غذا هم مفصل بود و دستشویی نبود لباس را درآورده و مانند دیوار می‌گرفتیم و در یک طرف سالن کار خود را انجام می‌دادیم که از نظر بهداشتی وضع خراب بود. 

خاطران شیرین اسارت 

وی با اشاره به یکی از خاطرات خود بیان می‌کند: در بصره به نماز جماعت ایستاده بودیم و همه خونی و زخمی بودند، سید یعقوب ریش سفید و پیش نماز و صادق فام مکبر ما بود؛ در سجده بودیم که هر ذکری را گفتیم اما پیش نماز بلند نشد، شک کردیم که او را نکشتند، بلندشدیم دیدیم مکبر و پیش نماز را عراقی‌ها برده‌اند، بعد چندین ساعت با کشیدن ریش پیش نماز و بیهوشی مکبر آنها را آوردند.

این اسیر عملیات خیبر در ادامه اظهار می‌کند: فردی به نام صارمی بود که حنیش جاسوس را دستگیر کرد، یک طرف صارمی لمس شده بود او بعدها در کرمانشاه زندگی می‌کرد به خانه او رفتیم، تلفن زنگ زد و همسر او برداشت و گفت فردا رئیس جمهور وقت به شهر آنها می‌آید، در مراسمی رییس جمهور به او گفت چه می‌خواهی او گفت هیچ چیزی نمی‌خواهم؛ فردا به خانه آنها آمدند، هیچ چیزی در خانه نداشت و ساده زندگی می‌کرد و ما خرید کردیم،  رئیس جمهور وقت گفت چرا من را دیروز خراب کردی گفت نه من خراب نکردم این قصد را نداشتم گفت چه چیزی میخواهی گفت آن چیزی که من می‌خواهم تو نمی‌توانی بدهی، گفت امتحان کن من مقام بزرگ کشورم، گفت نمی‌توانی بلاخره بعد از اصرار فراوان به یک طرف خود که لمس شده بود، اشاره کرد و گفت آن را برگردان، گفت برو مقام عظمی ولایت هرچه گفت گوش کن.

وی ادامه می‌دهد: آسایشگاه ما دو مرد پیر داشت، یکی بهبهانی‌ و دیگری حاج افجنگی بود که به شوخی می‌گفت «سید تو به اجل الهی نمی‌میری یا یکی را می‌کشی می‌کشنت یا به دست کسی کشته می‌شوی» روزی جانبازان و پیران را به صلیب سرخ دادند تا بدون معاوضه به ایران بروند، یکی از آنها افجنگی بود که خیلی خوش سلیقه بود، لباس‌های او را گرفتم و به بچه‌ها دادم، آنها را سوار هواپیما کرده و دوباره برگردادند که نوعی شکنجه روحی بود بعد برگشت به دنبال لباسهای خود بود، گفتم سر این لباس‌ها همه به پدر و مادر  تو صلوات فرستادند اما همه لباسها را پاره کردند و خلاصه لباس‌ها را هم جور کردیم و دادیم؛ اما آنها را به دروغ برده بودند که انگار ایران شماها را قبول ندارد.

وی اضافه می‌کند: به دلیل اینکه جثه من کوچک بود من را در اردوگاه اطفال بردند، همان اردوگاهی که ۲۳ نفر در آنجا بودند، بهترین لباس و غذا را می‌دادند اما اعتصاب کردیم و مجدداً به موصل برگشتیم.

تکرار ماجرای «حر» در دفاع مقدس 

نصرتی با تاکید بر تکرار شدن ماجرای حر یادآور می‌شود: عبدالکاظم، افسر عراقی و شیعه بود که از ایرانی‌ها خوشش نمیاد و به ابوالغضب معروف بود و بد کتک می‌زد و حاج ابوترابی را هم با کابل کتک زده بود اما ابوترابی کابل را بوسید و داد، حاجی بر او تأثیر گذاشت و او در خفا پشت سر او نماز می‌خواند؛ اسارت تمام شد و آزاد شدیم یکی از امام جمعه های شهرستان‌ها تماس گرفت که به اینجا بیایید، رفتیم و عبدالکاظم به خانه‌ی آنها آمده بود، گفتند عبدالکاظم می‌خواهد از تمامی اسرا حلالیت بخواهد، چون امکان‌پذیر نبود با شبکه سه هماهنگ شدند که سخنرانی کند و او حلالیت خواست و گفت می‌دانم ناراحت هستید اما حاضرم بیایم و پای شما را ببوسم، پیام فرستادند، هرکه ناراضی است به خانه او بیاید اما همه عفو کردند در سالگرد حاج آقا ابوترابی، اعلام کردند عبدالکاظم شهید مدافع حرم شده است و این به همان ماجرای حر است. 

وی با بیان اینکه هشت سال اسارت با عراقی‌ها کاری نداشتیم؛ بنابراین با مسئولین نیز کاری نداریم، می‌گوید: در عملیات خیبر ۶۵ کیلومتر آن ور خط به دل دشمن رفتیم و قبل عملیات نیز شهید حمید باکری همه را جمع کرد و گفت ۹۹ درصد شهید می‌شوید هرکه می‌خواهد برود، ما را بردند که همه شهید می‌شویم و این عملیات به منزله شهادت است چراکه همه یا اسیر شده یا شهید شده‌اند؛ ما شهادت رفقای خود را به چشم دیدیم.

ما از ملت شرمنده‌ایم

وی می‌افزاید: ما از ملت شرمنده هستیم و همانگونه که کربلا در کربلا می‌ماند، اگر زینب نبود، زینب بریده شدن سر برادرش و مشکلات اسرا را دید، اسارت ما هم در دست این چنین افرادی بود اما با توکل بر خدا برای دفاع از وطن خود رفتیم؛ اگر ملت در میان ما باشند به حال ما گریه می‌کنند، مصیبت بعد از اسارت را اکنون تجربه می‌کنیم ولی درد خود را نمی‌توانیم به کسی بگوییم.

این اسیر هفت سال دفاع مقدس تاکید می‌کند: ما برای هدف مشخصی رفته بودیم و صرفاً تابع ولی فقیه هستیم و اگر حکم کند بله گفته و پوتین‌های ما آماده است و دوباره می‌جنگیم، جوانان ما افراد پاکی هستند اما صاحبی ندارند؛ ما از طرف آقازاده‌هایی که ظلم کرده و اختلاس کردند، شرمنده هستیم.

 

​​​​​​عوارض جسمی اسارت همچنان در جسم ما باقیمانده است

جلال انحصار، اسیر بعدی عملیات خیبر که در ۱۷ سالگی اسیر شده بود، در رابطه با انواع اسرا به ایسنا می‌گوید: ٱسرا چند گروه بودند، تعدادی زمانی که به کویت می‌رفتند، اسیر شده بودند که اینها در کار قاچاق انسان بودند و در عملیات خیبر حنیش و عبدالزهرا را گرفتند، یک سری اسرا کُرد بودند و در مرز گرفته بودند و به خاطر اینکه در روحیه ٱسرا تاثیر بگذارند، از افراد مختلف استفاده می‌کردند تا این روحیه را بشکنند برای مثال در اردوگاه ما شیخ علی تهرانی را آوردند و شورش کردیم و سپس مجاهدین که آمدند برای یارگیری تمامی این اقدامات را انجام دادند و این افراد در واقع اسیر نبودند.

وی ادامه می‌دهد: اگر خودکاری را از ما می‌گرفتند شکنجه می‌کردند، صلیب سرخ که ماهانه می‌آمد خودکار می‌دادند و داخل دو مورد از خودکارها را خالی می‌کردیم و در حاشیه پتو پنهان می‌کردیم و زمانی که لازم می‌شد با آن می‌نوشتیم اما اگر پیدا می‌کردند، شدیدترین شکنجه‌ها اعمال می‌شد.

وی می‌افزاید: سلول انفرادی بغل آشپزخانه بود که دود گاز آن، وارد سلول انفرادی می‌شد و هر کسی حبس می‌شد ط یک هفته از ریه‌های او آب سیاه می‌آمد.

انحصار با اشاره به عوارض روحی و جسمی اسارت، یادآور می‌شود: به دلیل باوری که در ما بود باعث شد، درصد کمی به مشکلات روانی دچار شوند اما عوارض جسمانی ناشی از اسارت همچنان باقی مانده است که امسال ۷۴ آزاده در کشور فوت کردند که به دلیل سهل‌انگاری مسئولین ناشناخته مانده‌اند.

وی می‌گوید: ما وقتی همدیگر را می‌بینیم، بسیار خوشحال می‌شویم چراکه با یکدیگر عجین شده‌ایم و با دیدن هم خوشحال شده و لذت می‌بریم اما مسئولین بعد از چند سال که هزینه‌ی جمع شدن  اردوگاه خیبری‌ها تامین نمی‌کند و تمامی تبلیغاتی که انجام شده است، حقیقت ندارند. 

وی ادامه می‌دهد: نامه‌هایی که می‌آمدند، به خانواده رسیده و دوباره به دست ما می‌رسید، با آمدن مجاهدین، نامه‌ها به دست آنها افتاد و سبب شد دیر به دیر به دست ما برسند؛ مجاهدین که آمدند از نظر روحی و روانی ما را بسیار اذیت کردند.

 

​​​​​ایثارگری‌های دوران اسارت

احد زارع، این اسیر دیگر عملیات خیبر نیز می‌گوید: عملیات والفجر ۴ زمانی تمام شد، یک ماه نبود که برگشته بودم؛ رفتن به عملیات خیبر و اسیر شدن من تنها چندین روز فاصله داشت و آن زمان ۱۷ سال داشتم و در عملیات‌های مسلم بن عقیل، والفجر ۴ و خیبر شرکت کردم.

وی در خصوص ایثارگری‌های دوران اسارت ادامه می‌دهد: در هر اردوگاه‌، هر پنج نفر یک گروه می‌شدند و بچه‌ها افراد پیر و زخمی را به سمت دیوار می‌بردند و نهایت ایثار را می‌کردند، ماهانه مقدار پولی که ما می‌دادند را بچه‌ها جمع کرده و به کسی که نیاز داشت می‌دادند، در تونل وحشت زخمی‌ها را در پشت خود می‌بردند و خود کتک خورده و اجازه نمی‌دادند او کتک بخورد یا در آسایشگاه جانبازان و مجروحین افرادی ایثارگرانه به کمک آنها رفتند، این آسایشگاه بوی عفونت می‌داد و نهایت ایثار را می‌کردند و رسیدگی به آنها هم با دارو نبود با آب و وسایل اولیه کمک می‌کردند؛ روزی انگشت فردی سیاه شده بود و عفونت بیشتر می‌شد، مجبور شدند تا بدون بیهوشی با تیغه دست او را قطع کنند.

وی اضافه می‌کند: نان‌ها به شکل باگت بود و اکثراً خمیر مانند بود و اکنون هم سر آنها دارو می‌خوریم و معده ما خراب شده است و با این کمبودها بهترین نان را به سالمندان و زخمی‌ها می‌دادند.

مشکلات اسیران

زارع در رابطه مشکلات دوران اسارت خاطرنشان می‌کند: اوایل اسارت مشکل حمام داشتیم ۱۰۰ نفر با یک آبگرمکن حمام می‌کردند و با یک ظرف آب باید حمام می‌کردیم، در خود آسایشگاه‌ها نیز حبس می‌کردند و به دنبال یک بهانه بودند تا چندین روز ما را حبس کنند، غذا را هم روغنی می‌کردند تا همه شکم درد بگیرند و سرویس بهداشتی نروند و اجازه هم نمی‌دادند که به سرویس بهداشتی برویم که صلیب سرخ هم چندان قدرت اجرایی نداشت که جلوی آنها ایستادگی کند.

وی اضافه می‌کند: در اردوگاه دسته‌بندی شدیم و هر فردی در زمینه‌های مختلف فعالیت می‌کرد، نگهبان می‌گذاشتیم و باید مواظب می‌شد تا ما را دستگیر نکنند با آینه نگاه می‌کردیم، یا از آسایشگاه روبه‌رو که چندین متر با ما فاصله داشت و اطراف آن را می‌دیدیم، فردی نگهبانی می‌داد و با آمدن سرباز، پارچ قرمز را جلوی در می‌گذاشت تا ما بفهمیم.

وی با اشاره به مشکلات کنونی کشور ادامه می‌دهد: بحران کلمه بزرگی است، باید گفت سختی وجود دارد؛ انسان دو بعد معنوی و حیوانی دارد که هر دو لازم هستند، اکنون بهانه کرده و بعد حیوانی ما را افزایش می‌دهند اما در مقابل آن کشتی آمریکا را توقیف می‌کنیم، این عزت فرح بخش است، ما برای عزت، شرف، ناموس، غیرت و جوانمردی تلاش کردیم اما دشمنان نمی‌گذارند این بُعد دیده شود.

 

پیامبران بسیاری را در هفت سال اسارت دیدیم 

ابوالفضل هادی، یکی دیگر از اسرای عملیات خیبر به ایسنا می‌گوید:  پیش از اسارت در دوران جوانی به مسجد می‌رفتم، و می‌گفتند خدا هیچ امتی را بدون پیامبر قرار نمی‌دهد، این برای من سوال بود که چگونه پیامبران را می‌فرستد؛ در هفت سال اسارت خود پیامبران بسیاری را دیدم، اسارت در مکانی بسته بود و یکی از شکنجه عراقی‌ها بی‌خبری و یا خبرهای یک‌جانبه بود.

وی ادامه می‌دهد: در یک محیط محصور بودیم که از سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۹ درها بسته بود و هیچ رادیویی نداشتیم و خبری نمی‌توانستیم بگیریم؛ در این هفت سال خدا هزاران پیغمبر برای ما فرستاد برای مشکلات اقتصادی سیاسی شرعی و تمامی مشکلات یک فردی بود که به آنها پاسخ دهد.

وی می‌افزاید: زمان را گم کرده بودیم ساعت، رادیویی و هیچی چیزی نبود و از انسانیت خارج شده بودیم در این مقطع نفراتی بودند که با علم نجوم خود می‌گفتند که کدام ماه است و یا اسرا را جمع کرده و تدریس می‌کردند و هیچ فردی نبود که بی‌سواد از اردوگاه خارج شود؛ وسیله‌ای هم نبود بر روی خاک می‌نوشتیم و بعدها با وسایل مختلف تخته درست کردیم.

هادی خاطرنشان می‌کند: در جبهه مسئولیت داشتم و همیشه توصیه می‌کردم، مواظب باشید تا اسیر نشوید اما هفت سال خودم در اسارت بودم و این به من نشان داد که همه چیز درست خدا است. 

وی با اشاره به فیلم شهید باکری، یادآور می‌شود: فیلمی در خصوص شهید باکری ساخته‌اند که کلیت آن درست است اما در واقعیت اینگونه نبود.

به گزارش ایسنا، هشت سال دفاع مقدس با تمامی تلخی‌ها و شیرینی‌های خود، با شهادت و اسارت هزاران نفر از جوانان وطن به پایان رسید که اقتدار و عظمت امروز جمهوری اسلامی ایران مرهون فداکاری‌ها و ایثارگری‌های آنها است.

منبع: خبرگزاری گیتا

انتهای پیام/